تجربه موفق



این را که می‌نویسم ایده خودم نیست، از خانم نفیسه مرشدزاده، نویسنده و ناشر به وام گرفته‌‌ام. جایی توئیت کرده است که در ایران، یک ناشر باید یک شرخر درون هم داشته باشد. از این مفهوم شرخر درون» خیلی استقبال کردم. خیلی خوشم آمد.

شرخرها به یک سری آدم شر و پرزور و . می‌گویند که می‌روند پول و بدهی کسی را از دیگری بگیرند یا کسی را گوشمالی داده و پولش را بگیرند یا چک‌ها را با روش آبروریزانه خودشان نقد کنند. البته که شرخری کار جالبی نیست. هرچند که خودشان معتقدند که کارشان، راه‌انداختن کار مردم است و چه عیبی دارد؟ ظاهراً معتقدند که کارشان سریع‌تر از قانون است و دقیق‌تر از قانون و قاطع‌تر از آن.

حالی کاری به این حرف‌هایش ندارم. بالاخره شرخری کار جلابی نیست و مشکلات قانونی دارد. اما من این مفهوم را بیشتر به معنای دنبال دردسر بودن و سر آدم درد کردن برای دردسر و کار سخت تعبیر و تفسیر می‌کنم. بیشتر مردم از کارهای سخت و دردسر و . فراری هستند.

یک‌بار خانه‌ای خریده بودم. در زمستان سال نود و یک. یک‌دفعه قیمت خانه‌ها یک‌دفعه بالا رفت؛ خیلی هم بالا رفت. فروشنده دبه کرد. گفت که نمی‌فروشد. خانه خودش هم مشکل سند داشت، بهانه دستش افتاد و می‌خواست خانه را تحویل ندهد. ما هم دوسوم پول را داده بودیم. خلاصه رفتیم و پیگیری کردیم و گفتند چون کد رهگیری و مبایعه‌نامه و . دارید، می‌توانید خانه‌تان را بگیرید. فقط دوندگی دارد. یک جلسه هم توی بنگاه گذاشتیم. به فروشنده غیرمستقیم گفتیم درد شما چیست. کاشف به عمل آمده که قیمت‌‌ها بالا رفته و پول اضافه می‌خواهد. ما هم گفتیم اگر کارش با دو، سه میلیون تومان راه می‌افتد، پرداخت کنیم. دیدیم سی میلیون تومان پول اضافه می‌خواهد. کل معامله چقدر بود؟ صد و سی میلیون تومان.

خلاصه افتادیم روی دور شکایت کردن. یک سری به بانک هم زدیم، چون می‌خواستیم کار وام بانک مسکن را پیگیری کنیم. رئیس بانک وقتی قصه ما رو فهمید، گفت من هم چنین مشکلی برایم پیش امده. اعصاب نداشتم و بی‌خیال شدم و ضرر کردم. از این رئیس بانک خیلی تعجب کردم.

ولی ما یک شرخر درون داشتیم. رفتیم و وکیل گرفتیم و حتی اثاث را جمع کرده بودیم که اگر یک سال دوندگی قضایی طول کشید، اثاث خانه قبلی را که باید تخلیه می‌کردیم، به خانه اقوام ببریم. نتیجه؟ دو ماه بعد و با حقارت هر چه تمام‌تر، آمد و امضا کرد. ما هم الان داریم توی این خانه تک واحده خلوت، زندگی می‌کنیم و صفا.

شرخر درون داشتن یعنی چنین چیزی. از حق خودت نگذری. لازم باشد دنبالش بدوی و بروی. به قول ابوسعید ابوالخیر،‌ زندان مرد آسایش مرد است؛ چون از این زندان رهیدی، رستی. بیشتر مردم از سختی و شر و . فراری‌اند. البته شر در این‌جا منظورم جنبه منفی‌اش نیست؛ منظورم همین دنبال حقوق و حقوق خود رفتن و از کسی نترسیدن و عدم ترس از دوندگی و . است.

خلاصه این‌که برای موفقیت، این حس شرخر درون داشتن خیلی عالی است.

 

 

------------------------------------------------------------------------------

سعی کنید به آن بیشتر فکر کنید.


این چند مرحله را داشته باشید، تا ببینیم بعدها خداوند متعال چه می‌خواهد:

  • کاری به این‌که هیتلر آدم بدی نداریم. اما یک جمله خوب دارد. می‌گوید اشک‌هایی که نریخته‌اید، همان عرق‌های پیشانی است که موقع تمرین و کار نریخته‌اید. ساده‌اش می‌شود این‌که: جیک‌جیک مستونت بود؛ فکر زمستونت نبود؟ یعنی قبلاً باید کار می‌کردی تا بعداً شرمنده کار نکردنت نباشی.
  • از عرق پیشانی و جبین صحبت کردیم. به هر حال انجام هر کاری، نیاز به عرق پیشانی دارد. منظور هم زحمت مورد نیاز است؛ حالا شاید عرق هم نریختید و زیر باد کولر هم بودید. اما به هر حال نیاز به زحمت و تلاش دارد. پس هیچ کاری بدون زحمت و تلاش نیست. حتی از ما هم که می‌شنوید، عرض می‌کنیم که خوابیدن و تنبلی هم خودش عرق جبین می‌خواهد. بالاخره باید با یک قدرت درونی و ذهنی، این حجم از تنبلی را برای خودتان و دیگران توجیه کنید یا نه؟
  • یک جمله‌ای هست که می‌گوید: برای کارهای کوچک عرق نریزید. قصه این است که وقتی قرار است عرق بریزید، چرا برای کار کوچک عرق بریزید؟ چرا برای کار بزرگ عرق نریزید،‌هان؟ در نفس عرق ریختن و وقت گذاشتن و کار کردن و زحمتی که باید متقبل بشویم، بحثی نیست. پس چرا خود کار را، یک کار بزرگتر در نظر نگیریم؟
  • باور کنید گاهی زحمتی که برای توجیه خودمان متقبل می‌شویم، عرق جبینی که به این منظور می‌ریزیم، از زحمتی که برای کار باید بکشیم، کمتر است. می‌بینید؟ پس بلندنظر باشیم. برای کارهای بزرگ عرق بریزیم. همان قاعده پارتو؛ بیست‌هشتاد.

 

------------------------------------------------------------------------------


نمی‌دانم این که الان این‌جا می‌‌نویسم، درست است یا نه. ولی به هر حال تجربه‌ای است و باید که نقلش کنم؛ باید که به اشتراکش بگذارم.

حالا بعد از پانزده، بیست سال مطالعه کتاب‌های موفقیت، آن‌هم نه برای نوشتن و سخنرانی، بلکه برای پیدا کردن مسیر موفقیت برای خودم و در زندگی شخصی‌ام، احساس می‌کنم که اگر از همان اول، سرم را پایین انداخته بودم و کار کرده بودم، الان وضعیت بهتری داشتم.

به واقع دارن هاردی حرف خوبی می‌زند که قدمای ما، حتی در اعصار بسیار گذشته، فرمول موفقیت را به راحتی می‌دانستند و الان چیز جدیدی کشف نکرده‌ایم.

نمی‌دانم این را هم کجا خواندم که برای موفقیت، نباید قدم‌هایت را بشماری. باید سرت را پایین بیندازی و کار کنی. فقط باید وقتی متوجه بشوی به موفقیت رسیده‌ای که واقعاً‌ سرت به آن بخورد.

به نظرم حتی اگر این همه کتاب را هم نخوانده بودم و به جایش به سختی کار کرده بودم، همه چیز درست شده بود؛ و حتی شاید درست‌تر.

اگر اشتباهی هم بود و گره‌ای و .، به طور طبیعی رفع می‌شد؛ یعنی طبیعی بود که پیش برویم و مشاوره کنیم و از بقیه بپرسیم و بقای اعضای تیم کمک کنند و .

گاهی وقت‌ها باید سرت آن‌قدر گرم کار باشد که وقت نکنی حتی کتاب‌های مربوط به موفقیت را هم بخوانی.

به قول امام محمد غزالی، رستگاری کسی راست که به فلاح رسد؛ نه کسی که علم فلاح را بداند.

حالا ما هم باید بگوییم که موفقیت از آن کسی است که به موفقیت برسد؛ نه کسی که علم موفقیت را بداند. 

یعنی عمل، مهمتر از علم است؛ و حتی گاه به تنهایی کفایت می‌کند. چون علم این کار را در طی مسیر خواهی آموخت. 

------------------------------------------------------------------------------

 


در دنیای طراحی موشکی، معمولاً می‌گویند قدرت یک موشک، در قدرت نقطه‌زنی آن است. یعنی بزرگی و مدل یک موشک اهمیتی ندارد؛ یا در نهایت در درجه دوم اهمیت است. چیزی که مهم است، این می‌باشد که چقدر می‌تواند نقطه‌زنی کند.

به واقع یک موشک متوسط یا نقطه‌زنی بالا، ارجحیت دارد بر یک موشک عظیم و بزرگ با نقطه‌زنی ضعیف‌تر.

احساس می‌کنم در دنیای موفقیت نیز، باید ارزش نقطه‌زنی را خوب درک کنیم. ما موشک‌های محدودی در طول روز داریم؛ چرا که قدرت و انرژی و زمان محدودی داریم. ما مسلسل نیستیم که همین‌طور توان خودمان را مصرف کنیم تا شاید به هدف بخورند یا نه. بادی دقیق باشیم.

می‌گویند تفاوت موفق‌ها و شکست‌ها در این است که موفق‌ها، کار دقیقاً درست را می‌کنند؛ و شکست‌خورده‌ها کار تقریباً درست را.

کار دقیقاً درست، همان است که با نام قدرت نقطه‌زنی یاد می‌کنیم.

یعنی آرامش، سکوت و کار کردن و سپس تمرکز کامل؛ و بعد دقیقاً به نقطه زدن. باید تا می‌توانیم این توان خودمان را تقویت کنیم. دست از کار مسلسلی و احتمالی به امید این‌که یکی از تیرهامان به هدف بخورد، برداریم.

هشتاد، نود درصد فعالیت ما باید روی تقویت نقطه‌زنی ما صرف شود.

مهم است؛ خیلی مهم است.

 

------------------------------------------------------------------------------

 


یک سئوال ساده،

و دقت به جواب‌های ساده‌تر آن،

شاید بتواند برای همیشه زندگی‌تان را عوض کند.

نه؟

مثل این‌که:

چرا موفق‌ها، موفق می‌شوند؟

چگونه موفق‌ها، موفق می‌شوند؟

 

این سئوال‌ها البته، شکل و ریخت دیگری هم می‌تواند به خودش بگیرد؛

مثل این‌ها؛

  • چطور فروش یک نفر بیشتر می‌شود؟
  • چطور یک نویسنده بیشتر و بهتر می‌نویسد؟
  • چطور یک نفر پدر یا همسر بهتری می‌شود؟
  • چه کارهایی از من، یک فرد مقتدرتر می‌سازد؟
  • چطور می‌توانم یک خانه بهتر بپچینم؟
  • چطور می‌توانم پول بیشتری پس‌انداز کنم؟
  • و .

 

جالب نیست؟

موفقیت ساده است؛ فقط باید بدانیم دیگران چطور موفق می‌شوند.

نکه مهم و حیاتی، عمل به این دانسته‌هاست.

به قول دارن هاردی، هرچقدر اطلاعات داشته باشید راه به جایی نخواهید برد.

وگرنه با یک اینترنت پرسرعت، می‌توانستید موفق باشید و بشوید.

اگر که موفقیت فقط مشروط به داشتن اطلاعات بیشتر بود.

فقط باید برنامه دقیق‌تری برای عمل داشته باشید.

به همین سادگی.

 

------------------------------------------------------------------------------


دارم یک فایل از یک مشاور کسب و کار که یک دکتری هست پیاده می‌کنم. آدم کاربلد و دانشمندی است. یک نکته‌ای گفت که خیلی خوشم آمد. گفتم با شما به اشتراک بگذارم.

اول درباره اولویت صحبت می‌کند. یعنی قبل از آن، در این باره صحبت می‌کند که کلی رفته‌اند و رفتارهای مدیران و سرمایه‌گذاران داخلی را آسیب‌شناسی کرده‌اند و دیده‌اند چه اشکالات تابلویی دارند. یکی از این اشکالات هم همین اولویت‌بندی کارهاست. می‌گوید باید فقط کارهایی را بکنید که ارزش و درآمد بالایی تولید کند.

او از قول استیو جابز اشاره می‌کند که فکر کردن به کارهایی که نباید بکنید، همان اندازه اهمیت دارد که فکر کردن به کارهایی که می‌خواهید و باید بکنید. یعنی پنجاه به پنجاه است اهمیت این‌ها. اما این دکتر محترم اشاره می‌کند در جایی مثل ایارن که شرایط کسب و کار و اجتماعی و . آن متفاوت است، این نسبت حتی به هشتاد و حتی نود درصد هم می‌رسد. یعنی شما باید هشتاد الی نود درصد به این فکر کنید که چه کارهایی نباید بکنید!!!

این شگفت‌انگیز نیست. اما چرا؟ به قول این عزیزمان، یک بله» شما، می‌تواند منجر به تحریف مسیر کسب و کار و زندگی شما حتی برای نسل‌های بعدی بشود. یک بله» فکر نشده و غیرا ولویت‌بندی شده، می‌تواند شما را تا سال‌‌ها و حتی پانزده بیست سالی، در یک‌جا نگه دارد و باعث هدررفت انرژی و عمر و زمان و خلاقیت و . شما بشود.

دو تا نکته از این بحث یاد گرفتم:

اول این‌که باید هشتاد الی نود درصد روی کارهایی که نباید بکنم، فکر کنم.

دوم این‌که قواعد موفقیت وقتی به ایران می‌رسند، تغییر می‌کنند و کم و زیاد می‌شوند؛ چرا که شرایط خاص ما، متفاوت با شرایط تعریف شده و قانونمند و ساختارمند کشورهای پیشرفته است.

------------------------------------------------------------------------------


چقدر با این جمله محمود سریع‌القلم حال می‌کنم؛

پیشرفت، شخصیت می‌خواهد.

در جایی می‌نویسد:

افراد، سازمان‌ها، گروه‌ها و کشور‌ها همه شخصیتی دارند که نسبتاً با ثبات است. منظور از شخصیت چیست؟ چقدر حوصله دارند؟ چقدر به دیگران گوش می‌کنند؟ چقدر از یک تا صد یک موضوع را دقیق محاسبه کرده‌اند و نه آنکه فقط تا ده بررسی کرده و متوقف شوند. چقدر احساسی و هیجان زده هستند؟ چقدر به تأیید دیگران نیاز دارند؟ چقدر علاقمندند تغییر کنند؟ چقدر زمان می‌برد تا به یک موضوع واکنش نشان دهند؟ می‌شود ده سال، بیست سال و یا بیشتر صبر کرد؟ شاید بتوان گفت اینها مسائل فکری هستند ولی در عین حال روحیه، درون و مزاج افراد و کشورها را به نمایش می‌گذارند و همه نماد ضرب‌المثل معروف هستند که: Character is destiny

و البته در جایی دیگر گوشزد می‌کند:

بزرگترین سرمایه مردم شرق آسیا، شخصیت همکاری آنهاست که در یک دوره ۲۵ ساله، قدرت مالی جهان را از غرب به آسیا انتقال داده اند. در برابر شخصیت همکاری شرق آسیایی، شخصیت متوسط خاورمیانه‌ای است: شخصیتی که افراد متفاوت از خود را حذف می‌کند. مرتب انسانها را تقسیم بندی می‌کند. تبعیت افراد را می‌خواهد و نه همکاری با آنها را. خیلی با توانایی افراد کاری ندارد. به جای آنکه از موفقیت دیگران بیاموزد، به طور ناخودآگاه ناراحت می‌شود. شخصیتی که بیرون از خود درپی دلایل ناکامی می‌گردد و عموماً غم‌زده، احساسی، هیجان زده و از همه بدتر عصبانی است. این فضای آشفته باعث می‌شود که درصد قابل توجهی از خشونت، جنگ، درگیری و قتل در سطح جهانی در این منطقه باشد و خارجی ها هم در این محیط آلوده و تقابلی، به دنبال منافع مالی و ی خود بگردند.»

و در پایان، جمله‌های طلایی‌اش را این‌چنین بر زبان می‌راند:

پیشرفت، شخصیتی خاص می‌طلبد کما اینکه فردی که پرخور است، روزی سه بسته سیگار می‌کشد، حریمی برای خوردن قند و چربی نمی‌شناسد و ورزش نمی‌کند، نمی‌تواند سالم باشد. کانون توسعه‌یافتگی، داشتن یک سیستم است. کانون سیستم، شخصیت همکاری و یادگیری است. پیشرفت و توسعه یافتگی یک جامعه را نمی‌توان خارج از راستگویی و اعتماد به یکدیگر شهروندان آن تصور کرد. تا چنین شخصیتی به صورت سیستمی/ ساختاری و نه گفتاری/ نصحیتی ساخته نشود، سرنوشتی به نام پیشرفت و توسعه‌ یافتگی رقم نخواهد خورد.»

------------------------------------------------------------------------------


اصلاً قصد نوشتن چنین مقاله‌ای را نداشتم. داشتم کتاب گاو بنفش» ست گادین را می‌خواندم، که به یک بخش خیلی جالب رسیدم. بعد یک دفعه ذهنم پرش کرد در بخشی از کتاب اثر مرکب» دارن هاردی. دیدم چقدر جالب است این بخش‌ها کنار هم قرار داده شود. به عنوان یکی از بهترین روش‌های موفقیت؛ و البته به نظر من تضمین‌شده‌ترین آن‌ها.

اینک این شما و این هم این اطلاعات به شدت مفید.

سعی کنید در زندگی‌تان اجرایی‌اش کنید. از یک کار معمولی تا مهمترین کارها.

مثلاً همین امشب، خیلی غیرمنتظره به عزیزترین‌های زندگی‌تان، اظهار محبت کنید.

و به همین ترتیب، کم‌کم تمرین کرده و وارد حوزه‌های دیگر بشوید.

***

بخش‌هایی از کتاب گاو بنفش

نوشته ست گادین:

 

  1. متضاد برجسته بودن، خیلی خوب بودن است.
  2. ایده‌های برجسته نسبت به ایده‌های معمولی، بیشتر احتمال گسترش و پیشرفت دارند. اما افراد اندکی هستند که کالاهایی فوق‌العاده و خاص می‌سازند. چرا؟ چون فکر می‌کنند متضاد برجسته بودن بد بودن است. یعنی اگر برجسته نباشی، بسیار نامناسب یا معمولی خواهی بود. بنابراین اگر آن‌ها محصولی بسیار خوب ارائه دهند، این کار را با ارزش ویروسی بودن آن اشتباه می‌گیرند.
  3. خیلی خوب بودن رویدادی روزمره است و به ندرت ارزش حرف زدن دارد. شما اگر با خطوط هواپیمایی سلامت برسید، حرفی برای گفتن ندارید. وقتی حرفی برای گرفتن هست که چیزی سفر را خاص کند؛ برخلاف انتظار باشد یا غیرمنتظره.
  4. یک برند چیزی بیش از یک ایده نیست. ایده‌هایی که گسترش می‌یابند، بیشتر احتمال موفقیت دارند تا ایده‌هایی که چنین نیستند. این‌ها را ایده‌های ویروسی می‌نامم.
  5. گاو بنفش بسیار نادر است، زیرا مردم ترسو هستند. اگر شما خاص باشید احتمال دارد بعضی افراد شما را دوست نداشته باشند و این بخشی از تعریف خاص بودن است. هرچه ریسک کمتر باشد، توجه هم کمتر خواهد شد. تیغ انتقاد به سمت کسانی است که شاخص هستند.
  6. ما را از دوران مدرسه از شکست و تحت انتقاد بودن ترسانده‌اند. قوانین را دنبال کن و شکست نخورد و انتقاد نشنو. بهترین روشی که جامعه می‌پسندد.
  7. اگر مثل همه خسته‌کننده باشید، مورد توجه قرار نخواهید گرفت.
  8. برای نقد نشنیدن و مورد انتقاد واقع نشدن، باید در امان باشید و در امان بودن، خطرناک است.
  9. مشهورترین آفرینندگان و هنرمندان، مورد بیشتر و جدی‌ترین نقدها هم هستند. نگران نباشید.
  10. کسل‌کننده بودن همیشه منجر به شکست می‌شود.

 

بخش‌هایی از کتاب اثر مرکب

نوشته دارن هاردی:

 

  1. خط انتظارات را پیدا کنید و از آن فراتر بروید. حتی وقتی کار به امور کوچک هم ختم می‌شود، از آن فراتر بروید. مثلا من آن‌چه استاندارد لباس پوشیدن برای رخدادی خاص است، سعی می‌کنم از آن بهتر لباس بپوشم. وقتی برای شرکت‌های بزرگ قرار است نطق بزرگی داشته باشیم، ‌زمان بسیار زیادی را صرف آن می‌‌کنم. هدف من این است همیشه از آن‌چه آن‌ها انتظار دارند، فراتر بروم. این هدف را تنها از تلاش خستگی‌ناپذیر برای آماده کردن خودم به‌دست می‌آورم. بیش از حد انتظار بودن،‌ قسمت اعظم شهرت شما خواهد شد، شهرت شما برای چندین برابر کردن نتایج در بازار.
  2. در دنیایی که بیشتر چیزها حتی در حد انتظار هم نیستند، شما می‌توانید به صورت قابل ملاحظه‌ای نتایج خود را شتاب بخشید و با فراتر رفتن از حد انتظار،‌ در میان دیگران برجسته شوید.
  3. روبرت شولر در نشریه موفقیت گفت، به‌نظرم ایده‌ای که با یک وای تعجب شدید آغاز نشود، ارزشی ندارد.
  4. نورد استورم، به خاطر استانداردش مشهور است. حتی جنس یک سال پیش فروخته شده را پس می‌گیرد، حتی بدون قبض، حتی اگر برای فروشگاهی دیگر باشد. آن‌ها با این کار اعتمادی ایجاد کرده‌اند و توانسته‌اند شهرتی خارق‌العاده به‌دست بیاورند.
  5. کسی که چندین قدم جلوتر است، کار می‌کند! اختصاص دادن کمی زمان و انرژی بیشتر،‌ نه تنها نتایج شما را بهبود می‌بخشد، بلکه آن‌ها را چندین برابر هم می‌کند. تنها کمی تلاش بیشتر نیاز است تا نتایجی خارق‌العاده داشته باشید.
  6. کجا می‌توانید بیش از حد انتظار عمل کنید؟ کجا می‌توانید به کلی غیرمنتظره باشید؟ تا می‌توانید به دنبال این قبیل فرصت‌ها بگردید، آن‌وقت خواهید دید که سرعت رسیدن به دستاوردهای خارق‌العاده، خودتان و اطرافیان‌تان را به‌شدت متعجب خواهد کرد.
  7. لو هولتز مربی مشهور راگبی، می‌دانست شما کاری که بعد از انجام بهترین تلاش‌تان می‌کنید، سبب موفقیت‌تان می‌شود.
  8. بدنسازی که کار می‌کنید، اگر دوازده تکرار در هر ست را انجام بدهید، به برنامه‌تان رسیده‌اید. این کار را همه می‌کنند. اما اگر از بیشینه تلاش خود استفاده کرده و تسلیم نشوید و دو تا پنج حرکت اضافه‌تر را انجام بدهید، تأثیر حرکت شما چند برابر خواهد شد.
  9. شما فقط چند تکرار معمولی به برنامه ورزشی‌تان اضافه نکرده‌اید، آن تکرارهایی که بعد از رسیدن به بیشینه توان‌تان انجام داده‌اید، نتایج شما را چندین برابر خواهد کرد.
  10. تکرارهای معمولی شما را به دیواره محدودیت‌هایتان می‌رساند؛ جایی که بدن می‌سوزد. اما حرکت‌های اضافه بر این، نتایج شما را چند برابر خواهد کرد.
  11. نسبت به گذشته‌تان و انتظاری که دیگران از شما دارند، تلاش بیشتری کنید. بیشتر از کافی کار انجام دهید.
  12. ریچارد برانسون تجارتش را با انجام کارهای غیرمتنظره ایجاد کرد. هر حرکتش غیرمنتظره‌تر،‌ جسورانه‌تر و ترسناک‌تر از قبل است؛ با بالن دور دنیا رفتن و با تانک به خیابان پنجم نیویورک رفتن برای معرفی شرکت ویرجین کولا.
  13. او می‌تواند معمولی مثل دیگران ظاهر شده و کنفرانس مطبوعاتی بگذارد و مهمانی بگیرد. اما هر بار مهیج‌تر ظاهر می‌شود. او به میزان یکسانی در مقایسه با شرکت‌های دیگر برای محصول هزینه می‌کند، حتی کمتر؛ اما آن را به روشی غیرمنتظره انجام می‌دهد؛ عامل وای باعث می‌‌شود تلاش‌های او نتایجی چند برابری داشته باشد.
  14. من موقعی که در کار املاک بودم، خیلی‌ها دنبال آگهی‌های تاریخ مصرف گذشته می‌رفتند. من ولی با تابلوی فروخته شد می‌رفتم، تا در را باز می‌کردند می‌گفتن این را بگیرید، اگر مرا برای فروش این‌جا استخدام کنید این را لازم دارید. این کار به صورت غیرمنتظره و سریع باعث بالا رفتن شانس من در فروش می‌شد.

 


کتابی هست به اسم عزم. نوشته آنجلا داک ورث. دوست خوبم سیدسینا میرعربشاهی هم ترجمه کرده. یک نسخه دو سال قبل برایم فرستاد. خیلی کتاب ارزنده‌ای بود. خیلی خوشم آمد. به واقع یک کتاب پژوهشی و پدرمادردار در حوزه روان‌شناسی مثبت‌گرا.

اما این کتاب چه می‌خواهد بگوید؟

خیلی ساده؛ عزم و اراده، بسیار مهمتر از نبوغ و استعدادهای خدادادی است.

بگذارید درک خودم را، که برای خود ساده‌سازی کرده‌ام، از این کتاب در چند جمله بنویسم، شاید همین چند جمله حسابی به کارتان بیاید:

استعداد داشتن، شاید کسی را به موفقیت برساند؛ شاید. ولی عزم داشتن حتماً او را موفق خواهد کرد.

و عزم؟ یعنی این‌که چقدر بعد از هر شکست و زمین خوردن و جواب نگرفتن، می‌توانی برگردی.

در واقع عزم یعنی، استقامت ذهنی برای بازگشت‌های متعدد به میدان؛ میدان زندگی، میدان کسب و کار، میدان رابطه، میدان ورزش و . .

بیشتر مردم در نهایت یکی، دو سه بار به میدان باز می‌گردند. اما عده‌ای قلیل، اینقدر باز می‌گردند تا به موفقیت نهایی برسند.

شما چقدر می‌توانید برگردید؟

چقدر استقامت ذهنی دارید تا به میدانی که در آن شکست خورده یا نتیجه گرفته‌اید، برگردید؟

حتی ساده‌تر،

وقتی یک وسیله خانه خراب می‌شود، وقتی یک کار اداری‌تان به در بسته می‌خورد، وقتی خانم‌تان عصبانی است و حرف نمی‌زند، وقتی.

چقدر این توان ذهنی را دارید که دوباره برگردید.

دوباره برگردید.دوباره برگردید. دوباره

به این می‌گوییم عزم

به قول داک ورث، اگر عزم دوبرابری داشته و استعدادتان نصف دیگران باشد

حتما در مقابل کسانی که استعدادشان دو برابر شما بوده و عزم‌شان نصف شما

موفق خواهید شد

این ایده، آیا برانگیزاننده نیست؟

یک ادعای خام هم نیست؛

کلی پژوهش پشت این کتاب است.

به واقع، مستعدترین‌ها و قوی‌ترین و زیباترین‌ها و . نیستند که موفق می‌شوند؛

بلکه بااستفامت‌ترین‌ها برنده می‌شوند؛

چه استقامت ذهنی و چه استقامت جسمی و .

 

------------------------------------------------------------------------------

 

 


وقتی می‌خواهی از چیزی زیادتر داشته باشی، باید آن را اندازه بگیری.

این، یکی از اصول کتمان‌ناپذیر موفقیت است که باید همیشه جدی گرفته شود.

اگر حواست نباشد، همین‌طور تکرار خواهی کرد.

یک دفعه چشم بر می‌گردانی و می‌بینی که بیشتر وقت‌ها، چیزهایی را تکرار کرده‌ای که ارزشش را نداشته و اصلاً نمی‌خواستی تکرارشان کنی.

مسیر چنین است:

  • تکرار، مادر مهارت است.
  • برای موفقیت، باید مهارت داشته باشی.
  • برای موفقیت‌های جدید، نیاز به مهارت‌های جدید داری.
  • برای مهارت‌های جدید، باید تکرارهای جدید را در دستور کارت قرار دهی.
  • برای تکرارهای چدید، باید تکرارهای قدیمی را شناسایی و حذف کنی.

شاید باید برگردیم و نگاه کنیم و ببینیم و درک کنیم که بیشترین تکرارهای ما در زندگی مربوط به چه چیزهایی هستند. همین‌ کار کوچولو، می‌تواند خیلی‌ چیزها را عوض کند.

و دست‌آخر این‌که، این جمله آرنولد را هم از یاد نبرید که،

همه چیز تکرارها و تکرارها و تکرارها هستند؛ هیچ میانبری در میان نیست.

قبلاً هم گفته‌ام، موفقیت ریشه‌هایی تلخ و میوه‌هایی شیرین دارد.

تکرارها را باید در خلوت و سختی خودتان انجام بدهید و پایبندشان بمانید.

تنها راه همین است.

اگر دارید وقت‌تان را با رویاپردازی‌ها تلف می‌کنید، به جایی نمی‌رسید.

زمان به هر حال خواهد گذاشت؛

چه بهتر که به فرمایش حضرت امیر علیه‌السلام، درگیر کارهایی باشیم که زحمت‌شان رفته و لذت‌شان می‌ماند؛ نه کارهایی که لذت‌شان رفتنی و محنت‌شان ماندنی است.

 

------------------------------------------------------------------------------

 

زمانی این‌جا نوشته بودم که موفقیت، باید به اندازه نفس کشیدن برای آدم جدی باشد.

به قول آن سخنران معروف خارجی، وقتی که شما آسم داشته باشید، وقتی که شما نفس کم بیاورید، دیگر مهم نیست تلویزیون چی پخش می‌کند، کدام تیم با کدام تیم بازی دارد، خواب‌تان می‌آید یا نه، پول دارید یا نه،

مهم این است که نفس بکشید و اکسیژن به دست بیاورید؛ همین.

موفقیت را به همین شکل باید جدی و عمیق بخاهید.

تا این‌که چند روز پیش دندان‌درد گرفتم.

به این ایده رسیدم که دندان‌درد هم مثال بدی نیست.

وقتی دندان‌تان درد می‌گیرد، یک مسأله مهم و اساسی برای شماست.

دیگر مهم نیست غذا چه طعمی دارد،

دیگر اهمیتی ندارد صبح است یا شب،

خواب‌تان می‌آید یا نه،

باید که کاری برایش بکنید.

یا دردش را آرام کنید؛

یا کلاً از شر آن دندان راحت بشوید.

ما وقتی که موفقیتی را می‌خواهیم، چه اتفاقی می‌افتد؟

آیا به اندازه یک دندان‌درد اساسی، ما را ناآرام می‌کند؟

اگر این‌طور نیست، که احتمالاً اتفاق خاصی نمی‌افتد.

مساله‌ اصلی، جدی شدن و دغدغه شدن این خواسته موفقیت است؛

باقی مثال‌ها و مسیرها بهانه‌اند.

 

------------------------------------------------------------------------------


فقط رکاب بزن

فقط رکاب بزن

فقط رکاب بزن

فقط پارو بزن

فقط پارو بزن

فقط پارو بزن

پارو که نزنی، بادها، کشتی و قایق تو را به ناکجا خواهند برد

پس پارو بزن

هوا آفتابی باشد، یا طوفانی

هوا آرام باشد یا ناآرام

توان داشته باشی یا نه

جان داشته باشی یا نه

آن‌قدر پارو بزن که خون از کف دست‌هایت جاری شود

زندگی همین است

همه‌اش پارو زدن و پارو زدن و پارو زدن

همه‌اش رکاب رکاب زدن و رکاب زدن و رکاب زدن

استراحت؟

اشتباه نکن؛ استراحت و تغذیه خوب و بودن با عزیزان نیز

بخشی از همین فرآیندی است که باید برایش پارو بزنی

بخشی از فرآیند موفقیت است

استراحت و بودن با عزیزان و ورزش و تغذیه خوب و بازی کردن، یک امر اضافه بر سازمان نیست

بخشی از همین مسیر است

همه زندگی یک بدنساز وزنه زدن نیست

عضله‌های کوفته و تحت فشار قرار گرفته او

در زمان استراحت است که رشد می‌کند

پس استراحت و تغذیه و بودن با عزیزان و . را به لیست واجب‌هایت اضافه کن

و آن‌گاه پارو بزن و پارو بزن و پارو بزن

تا همه این مسیر را طی کنی

هر کجایی که باید کار کنی، کار

هر کجایی که باید استراحت کنی، استراحت

هر کجایی که باید لبخند بزنی، لبخند

هر کجایی که باید بازی کنی بازی کن

ولی همیشه پارویت را بزن

که رودخانه و دریای تو را همین‌ چیزها ساخته و می‌سازد

زندگی همین است

همین

 

 

------------------------------------------------------------------------------

 

فکر می‌کنم این را قبلاً نوشته بودم. اما چون به ذهنم رسید و نکته مهمی است، باید یک‌بار دیگر هم ذکر کنم.

بیایید یاد بگیریم که کارمان را، سرمایه‌مان کنیم.

یعنی چه؟

شما می‌خواهید یک کسب و کار، یک کار جدید و یک ایده جدید را شروع کنید. اما نمی‌توانید.

چرا؟

معمولی‌ترین دلیل و بهانه این است که پول و سرمایه ندارید. خب، راست هم می‌گویید.

حالا، کارتان را سرمایه‌تان کنید.

یعنی چه؟

این درس را از آنتونی‌ رابینز یاد گرفتم.

در روزگار جوانی، او دوست داشت برای شرکت جیم ران کار کند. جیم ران را بزرگترین سخنران و مشاور توسعه فردی دنیا تا به امروز می‌دانند؛ استاد خیلی از این متخصصان و سخنرانان و مشاوران کسب و کاری و توسعه فردی و موفقیتی بوده که الان می‌شناسیم. اما رابینز هیچ پولی نداشت که بتواند نمایندگی شرکت جیم راین را در یک گوشه از کشورش به عهده بگیرد.

رفت و ماجرا به جیم ران گفت.

پاسخ جیم ران چنین بود: کارت را سرمایه‌ات کن.

یعنی چه؟

بگذارید به جای پاسخ دادن به یعنی چه، کاری که آنتونی رابینز انجام داد را شرح بدهم.

کار او، پیدا کردن آدم و مشتری برای سمینارهایی بود که جیم ران باید در آن‌ها حضور می‌یافت.

چه کار کرد؟

به گفته خودش، دیگران هفته‌ای یک‌بار جلسه ارائه می‌گذاشتند تا به مشتریان توضیح بدهند که ماجرا چیست. او روزی سه بار از این جلسات و نشست‌ها برگزار می‌کرد. هر کجایی که گوشی پیدا می‌کرد، جلسه‌ای هم می‌گذاشت. در نتیجه و باز هم به گفته خودش، در یک هفته، به اندازه شش ماه دیگر همکارانش پیشرفت می‌کرد.

این آیا عالی نیست؟

یک مثال ساده‌تر می‌زنم.

من یک رومه‌نگار هستم. مثلاً قصد دارم یک فست‌فود راه بیندازم. وای، خدای من! چقدر باید پول جا و مواد اولیه و نیروی انسانی و تبلیغات و . بدهم. بی‌خیال بابا.

نه، راه دیگری هم هست.

  1. شما چقدر پول برای این کار نیاز دارید؟ مثلا با حساب گرفتن یک جای اجاره‌ای، مثلاً صد و پنجاه تا دویست میلیون تومان.
  2. چقدر پول دارم؟ البته این یک راز است!!! ولی شما فرض کنید که مثلاً ده میلیون تومان در حساب پس‌اندازم دارم. چقدر لازم دارم؟ بین صد و چهل تا صد و نود میلیون تومان؟ برای راه‌اندازی فست‌فود در یک جای معمولی در مرکز یا پایین شهر.
  3. بهترین راه این است که بی‌خیال شوم؛ همان‌طور که گفتم.
  4. اما یک راه نسبتاً سخت‌تر هم وجود دارد: کارم را سرمایه‌ام کنم. کارم چیست؟ مثلاً رومه‌نگاری و تولید محتوا و نوشتن و . . مثلاً ماهی سه تا سه و نیم میلیون درآمد دارم.
  5. سه و نیم، یعنی سالانه نزدیک به چهل میلیون. باید هزینه‌های رایج زندگی را هم از آن‌ها کم کنم. شاید تهش هفت، هشت ده میلیون بماند؛ شاید هم مثلاً بیست میلیون. پس بقیه‌اش چه می‌شود؟
  6. می‌توانم مثل قهرمانان المپیک، یک برنامه مدال‌محورانه بگذارم. یک سال و با تمام توانم کار کنم. پروژه‌های تولید محتوا بردارم؛ کار دوم و سوم و حتی چهارم را انتخاب کنم. تا می‌توانم تولید کنم. به جای ول گشتن‌های آخر هفته، کار کنم. از خوابم کم کنم؛ چرا باید روزی هشت ساعت بخوابم؟ شش یا هفت ساعت هم کافی است. جاهایی که بیشتر پول می‌دهند کار کنم. حتی مذاکره کنم برای درآمد بیشتر. زیاد هم نباید سخت بگیرم. این برنامه، صرفاً یک سال و برای فراهم آوردن سرمایه اولیه است. 
  7. شما یک سال به این برنامه پایبند خواهید ماند تا سرمایه اولیه جور شود. این، بسیار بهتر از وام گرفتن است. بهتر نیست؟
  8. نمی‌شود؟ چرا نمی‌شود؟ چه کسی گفته نمی‌شود؟ آنتونی رابینز توانست؛ فقط هفته‌ای به جای یک ارائه، بیست و یک ارائه داشت. من هم با این برنامه، توانسته‌ام در یک سال،‌ هم پول پیش مستأجرم را جور کنم، در حد پنجاه و پنج میلیون تومان؛ هم زندگی‌ام را بگذرانم (آن‌هم با وجود یک دختر گل یک و نیم ساله که خودتان می‌دانید خرجش چقدر بالاست)، هم اقساطم را بدهم و البته یک مقدار هم پول اضافه هم ذخیره کنم. یعنی به عبارت دیگر، شاید در یک سال توانسته باشم هشتاد تا نود میلیون تومان جمع کنم تا این شرایط را داشته باشم. تازه، من یک رومه‌نگار معمولی هستم و هیچ کار پروژه‌ای و خوداشتغالی هم نداشته و صرفاً دارم برای دیگران کار می‌کنم. شما چرا نتوانید؟ برای گرفتن همین هشتاد، نود میلیون وام، می‌دانید چقدر باید دوندگی کنم و خفت بکشم و سود بدهم؟ تازه شما اگر کاری مثل فروش و . داشته باشید، با استفاده از اهرم‌های فضای مجازی و آفلاین و آنلاین، بیشتر از این می‌توانید کارتان را، سرمایه‌تان کنید. 

------------------------------------------------------------------------------


این حکایت و درسی که از آن گرفته شده است را، در یکی از کانال‌های تلگرامی دیدم. سریع توی دفترچه یادداشتم نوشتم تا یادم بماند. یک لحظه فکر کردم نکند به درد شما هم بخورد؟ این‌جا بازنشرش می‌دهم.

***

یالا بلند شو، وقت حمله است!

 

  در دوران آموزشی فرمانده‌ای داشتیم سخت‌گیر و خشک.اهل تبریز‌ بود و معروف بود به اینکه کمتر کسی می‌تواند لبخندش را ببیند.قدی کوتاه و بدنی ترکه‌ای داشت.از آن دست آدم‌هایی بود که بعد از چند مدت آشنایی با او؛ خیال می‌کردی ربات یا مثلا آدم‌آهنی است.صبح‌ها قبل از تمام فرمانده‌هان در اتاقش حاضر بود.صورتش در صبح اول وقت هیچ فرقی با صورت دم ظهرش نداشت. هیچ نشانه‌ای از خواب‌آلود بودن در چهره‌اش پیدا نبود.

 

در برف و باران یا زمین یخ زده رژه‌اش برپا بود. تعطیل کردن وظایف روزانه برایش هیچ مفهومی نداشت. شاید برای همین هم در پایان دوره گروهانمان رتبه اول رژه‌ را ازآن خودش کرد. آن‌قدر روی زمین یخ زده پا کوبیده بودیم که روز آخر در آن هوای معتدل پاییزی رژه رفتن برایمان مثل خوردن یک لیوان آب پرتقال بود.

در خدمت همه چیز مشترک است.غذا، لباس، جای خواب، تنبیه، تشویق و البته مریضی.در پایان ماه اول از صد‌وبیست نفرمان حداقل هشتاد نفر مریض بودند، بهداری هم که کاری نمی‌کرد، نهایت لطفشان تجویز آستامینوفن و آدالت کلد بود.

 

نصف ماه دوم هم گذشته بود،آنقدر گلودردم طولانی شده بود که دیگر برایم اذیت کننده نبود.

یک روز صبح ازخواب که‌بیدار شدم احساس کردم تبدیل به یک توده بتنی ۳۰۰ کیلویی شده‌ام،حرکت کردن برایم محال بنظر می‌رسید،بدنم در تب داشت آتش میگرفت، چشمانم آنقدر درد می‌کرد که باز نگه داشتن‌شان برایم شبیه شکنجه بود. وقت رژه بود،همه رفتند و من در تخت ماندم. فرمانده بعد از حضور و غیاب به سراغم آمد و بدون ذره‌ای مکث گفت:یالا بلند شو بریم.»

باورم نمی‌شدکه همچین انتظاری از من دارد، نهایتش تصور می‌کردم که مرا تحویل بهداری بدهد. هر چقدر خواستم خالصانه متقاعدش کنم که من امروز مرد رزم نیستم نفهمید.

 

آن روز علاوه بر چهار ساعت رژه بر روی زمین یخ زده ، چهار دور هم با اسلحه دور میدان صبحگاه دویدیم. همه چیز که تمام شد دیگر وقت نهار بود.من از یک توده سیصد کیلویی بتنی تبدیل شده بودم به سبکی یک پر.هیچ نشانه ای از کسالت، تب و مریضی در‌من نبود.

 

آن روز برایم درس بزرگی‌ بود،در موقع ضعف هرگاه خودت را ضعیف تصور کنی قافله روزگار را دو دستی باخته‌ای. زندگی هم همینطور پیش می‌رود، آن

 

زمانی که همه چیز دست به دست هم می‌دهد که تو خودت را تسلیم شرایط کنی؛بهترین وقت برای حمله است. فرقی نمی‌کند که روبه‌رویمان چه چیزی ایستاده باشد، یک آدم، یک هیولا، زندگی و یا تقدیر .حقیقت این است که همه اینها از حمله‌ا‌ی که پشتش چیزی برای از دست دادن نیست؛ به شدت می‌ترسند.

بله، گاهی باید به زندگی حمله کرد، بی‌رحمانه و بدون ترس.

 

پویان اوحدی

 

---------------------------------------------------------------------------------------


هر صبح که بیدار می‌شوم، هدفم تمرین و تلاش برای کسب موفقیت‌های بیشتر است نه کسب درآمد مالی بیشتر. خدا را شکر که کمبود پول ندارم و تمام هدفم این است که نامم را در تاریخ فوتبال دنیا ثبت کنم.»

این حرف‌ها را رونالدو می‌زند، مردی که هر پست تبلیغاتی در اینستاگرامش، به پول ما نزدیک یازده میلیارد تومان می‌شود. مردی که پنج توپ طلا گرفته و امسال هم شانس توپ طلا دارد. مردی که می‌تواند یکی از ویلاهای کوهستانی خودش را به یکی از رفقای فوتبالیستش، با نزدیک پانزده میلیارد تومان تخیف بفروشد.

نمی‌دانم این روزها چرا همه دنبال پول هستند.

یعنی دنبال پول نباشیم؟

نه، ولی سئوال من این است که:

- پول جذب چه کسانی می‌شود؟

این‌‌که ما بخواهیم پول داشته باشیم، باعث نمی‌شود که پول به سمت ما بیاید. پول به سمتی می‌آید که در آن‌جا تخصص، سختکوشی، برنامه‌ریزی، نوآوری و سرعت عمل وجود داشته باشد.

بزرگترین اشتباه را بیشتر مردم ایران در حوزه پول در آوردن این‌چنین مرتکب می‌شوند که:

پول در آوردن را به عنوان هدف خودشان انتخاب می‌کنند؛ در حالی که پول، صرفاً یک دستاورد حاشیه‌ی است و نمی‌تواند هدف قرار بگیرد. ولی وقتی شما خوب کار کنید، به فکر جابه‌جای رکوردها و کیفیت در کارتان باشید، سرعت عمل داشته باشید، به نوآوری به چشم یک باید» نگاه کنید، در آن صورت چه بخواهید و چه نخواهید، پول به سمت شما خواهد آمد.

به رونالدو نگاه کنید؛ الان باید بنشیند کنار ساحل و توی ویلاهایش و تا آخر عمر عشق کند.

اما او دنبال افتخارآفرینی است؛ دنبال جابه‌جایی رکورد و ثبت کردن صدای خودش در تاریخ فوتبال جهان.

شغل و حرفه و حوزه شما چیست؟

چطور می‌توانید خودتان و اسم و رسم و کار خودتان را در این حوزه و کسب و کار و تاریخ آن ثبت کنید؟

این‌جوری باید فکر کنید؛ باقی موارد خود به خود اتفاق خواهد افتاد.

پول مانند آهوست. اگر دنبالش بروید، از دست‌تان فرار می‌کند. اما اگر شرایط را برایش فراهم بسازید، مثل غذا و آب و استراحت‌گاه و امنیت و .، خود به خود سراغ شما خواهد آمد؛ حتی گله‌ای.

شما چطور فکر می‌کنید؟

 

---------------------------------------------------------

 

 


 

وقتی انسان موفقیت را به اندازه نفس‌کشیدن بخواهد، حتما به آن دست خواهد یافت. دیگر فرقی نمی‌کند در چه وضعیتی باشد با چه امکاناتی و چه تیمی و . . مگر کسی که نفس می‌کشد و نفس برای کشیدن کم آورده، برای رسیدن به اکسیژن جدید، نیاز به هماهنگی و نامه‌نگاری و تیم درست و حسابی و همراهی دیگران و امکانات اولیه مناسب و . دارد؟ نه، او می‌رود و اکسیژن را به دست می‌آورد. در واقع او ناگریز است؛‌ مضطر است. چون مضطر شده، چاره‌ای ندارد و به قول این استراتژیست‌های قدیمی، در زمین مرگ قرار گرفته. در نتیجه می‌رود و به چیزی که می‌خواهد، می‌رسد.

اما برای کسی که موفقیت مثل نفس کشیدن نیست، همه چیزهای دیگر از جمله رفقا و خواب و تلویزیون و فوتبال و سریال و بازی و . اولویت بیشتری دارد. یعنی در شرایط عادی، حاضر است همه را کنار بگذارد. برای او موفقیت، نه یک دغدغه جدی مانند نفس‌کشیدن، که صرفاً یک آرزو و خیال است. توی یک گوشه ذهنش آن را انداخته و حالا اگر هم برسد، بدش نمی‌آید.

چقدر فرق است میان این نگاه و آن نگاه.

همه چیز را همین تفاوت نگاه‌ها و نگرش‌ها و ادراک‌ها رقم می‌زند.

حالا موفقیت برای شما شبیه کدام است؟

بی‌زحمت با خودتان تعارف نداشته باشید.

 

---------------------------------------------------------------------------------------


با این ایده خیلی ارتباط می‌گیرم:

به جای کم کردن، سعی کنید چیزی اضافه کنید.

این ایده را دارن هاردی در کتاب اثر مرکبش مطرح می‌کند.

او می‌گوید که مثلاً به جای کم کردن وزن، به این فکر کنید که چطور غذاهای مقوی و سالم بخورید.

یا به جای کم کردن ساعات تماشای تلویزیون، به این فکر کنید که مثلاً چطور می‌توانید روزی یک ساعت بیشتر با خانواده باشید.

در این صورت، فکر شما بیشتر روی کارهایی که باید انجام بشود، تمرکز خواهد کرد و حالش خوب خواهد بود؛ تا این‌که مدام به جنبه منفی و کاستن فکر کند.

نتیجه هم رضایت‌بخش خواهد بود:

شما وقتی چیز خوبی را به زندگی‌تان اضافه کنید، مثل ورزش و مطالعه و .، ناخودآگاه از چیزهای بد کاسته خواهد شد؛ بدون این‌که هیچ وسواسی در این زمینه داشته باشید.

مثالی که خود دارن هاردی هم می‌زند جالب است.

با یکی از دوستانش این ایده را مطرح کرد. این‌که به جای کم کردن تماشای تلویزیون و تمرکز روی این امر که جنبه منفی هم می‌تواند برای ذهن داشته باشد، به این فکر کند که چطور می‌تواند بین چیزی که دوست دارد و وقت گذراندن با خانواده‌اش، یک ترکیب جدید اضافه کند.

رفیق دارن، به عکاسی علاقه داشت. شروع کرد به خرید دوربین و عکس گرفتن از فرزندان خودش. آن‌موقع هم عکس‌ها از این ظاهرکردنی‌ها بود. می‌رفتند و در تاریکخانه عکس‌ها را ظاهر می‌کردند. همین کار ساده، روزانه باعث می‌شد دو، سه ساعت با خانواده‌اش وقت بگذراند و کلی عکس جالب هم بگیرند. نتیجه‌اش، این بود که به طور ناخودآگاه، دیگر تلویزیون تماشا نمی‌کردند.

یک مثال دیگرش هم چنین می‌شود:

مثلاً به جای تمرکز روی ترک سیگار که نوعی کاستن است، روی مصرف بیشتر ویتامین‌های مورد نیاز بدن تمرکز کنید؛ که نوع افزودن است. دوستی می‌گفت، وقتی مولتی‌ویتامین مصرف می‌کرد و آمپول تقویتی می‌زد، اساساً دیگر بدنش کشش نداشت که سیگار بکشد و اذیت می‌شد؛ در نتیجه سیگار را خود به خود کنار گذاشت.

 

---------------------------------------------------------


این مسیر را داشته باشید، به نظرم شما را به جای خوبی خواهید رساند. گام به گام پیش بروید.

 

1.    انضباط یعنی انجام کارهایی که باید انجام بدهیم؛ چه دوست داشته باشیم چه دوست نداشته باشیم. چه حال داشته باشیم چه حال نداشته باشیم.

2.    کارهایی که باید؟ این بایدها، از هدف‌ها و چشم‌اندازها و اولویت‌های ما ناشی می‌شود.

3.    به نظر من مهمترین عددی که میزان پیشرفت شما را مشخص می‌کند، همین عدد انضباط است. مثلاً شما باید در طول روز سیزده تا کار انجام بدهید؛ که باید انجام بدهید؛ چرا که هدف و آرمان و چشم‌انداز و اولویت و نقش‌های شما آن را مشخص می‌کند. اگر مثلاً شش تا را انجام بدهید، بقیه‌اش می‌ماند. در این صورت نمره شما، کمی زیر متوسط خواهد بود.

4.    هرچقدر انضباط بیشتری داشته باشید، به همان میزان به موفقیت بیشتری هم در زندگی و در همه بخش‌های آن خواهید رسید. پس نمره انضباط شما، مساوی با نمره موفقیت شما خواهد بود.

5.    انضباط انسان حد و مرزی ندارد. شما تا کجا می‌توانید انضباط داشته باشید؟ تا بی‌نهایت. حالا وقتی می‌گوییم بی‌نهایت، منظورمان این نیست که حتی نفس کشیدن شما هم با انضباط باشد. بیشتر کنایه زدن است به این‌که مدام می‌توان مثل یک عضله، حجم این انضباط را افزایش داد.

6.    وقتی انضباط شما تا بی‌نهایت بتواند گسترش یابد، به همان نسبت موفقیت شما هم می‌تواند بیشتر و بیشتر و باز هم بیشتر بشود.

7.    آیا این معادله دیوانه‌تان نمی‌کند؟ انضباط بیشتر، موفقیت بیشتر؛ و این روند را پایانی نیست.

8.    درک این نکته، می‌تواند به شما انرژی زیادی برای موفقیت بیشتر بدهد. یعنی چیزی هست که می‌توانید آن را کنترل کنید؛ چیزی که با کنترل آن، می‌توانید موفقیت‌تان را هم کنترل کنید.


---------------------------------------------------------------------------------------



هر روز سوار اتوبوس می‌شوم، هر روز به سر کار می‌‌‌آیم، هر روز کار می‌کنم، هر روز خودم را به موقع به رستوران محل کارم می‌رسانم تا گرسنه نمانم، هر روز کارم که تمام می‌شود سوار اتوبوس شده و به محل زندگی‌ام می‌رسم. هر روز دخترم را بیرون می‌برم تا حوصله‌اش سر نرود. هر روز.

چرا ماها این‌قدر تکراری شده‌ایم؟ گاهی از اتوبوس که پیاده می‌شوم، همین‌طور به آدم‌هایی که در مقابل من در حال تردد هستند نگاه می‌کنم: چهره‌هایی معمولی، لباس‌هایی معمولی، کیف‌هایی معمولی، قدم‌هایی معمولی، زندگی‌هایی معمولی؛ و احتمالاً آدم‌هایی معمولی. انگار نه انگار که در مغز و قلب و سینه هر کدام از این آدم‌ها، این‌قدر پتانسیل و قدرت کار گذاشته شده است که انگار یک بمب هیدروژنی متحرک باشند. اما این بمب‌های هیدروژنی متحرک، چه شده‌اند و چرا این‌چنین شده‌اند؟

در معمولی بودن ایرادی نیست. اما باید بیاموزیم که این معمولی بودن را، خیلی خاص زندگی کنیم. بین معمولی بودن ناشی از خودآگاهی با معمولی بودن ناشی از ناتوانی، زمین تا آسمان فرق است.

گاهی وقت‌ها فکر کردن به این‌که در سینه و مغز من، یک بمب هیدروژنی دست و پا می‌زند و من چه پتانسیل‌هایی می‌توانم داشته باشم، دیوانه می‌شوم. اما افسوس که بار و فشار معمولی بودن‌های ناشی از غم نان و ناتوانی، این حس را از من می‌گیرد.

ای کاش که بتوان این حس را ادامه داد؛ و از این پس انسان‌هایی را ببینیم که در حین معمولی بودن، حدی از اعتماد به نفس و توانمندی را دارند که وصف‌ناپذیر است. انسان‌هایی که خاص بودن، در عین معمولی بودن، از سر و روی‌شان می‌بارد.


---------------------------------------------------------------------------------------

امام باقر علیه‌السلام، حدیث فوق‌العاده‌ای دارد درباره استمرار در کارها. او می‌فرماید:

هرگاه به کاری عادت کنم دوست دارم بر آن مداومت کنم. اگر از عبادت شبانه چیزی از من فوت شود روز قضایش را به جا می‌آورم. و اگر روز چیزی را از دست دهم شب قضای آن را به جا می‌آورم. محبوب‌ترین کارها نزد خدا کاری است که با مداومت همراه باشد.»

این‌ نکته که باید کارهایی را هر روز انجام بدهید، البته نکته عجیبی نیست. مسأله اصلی پایبند ماندن به این اصل و قاعده است. برای پایبند بودن، یکی از بهترین راه‌ها به جا آوردن وظایف قضا شده است.

یعنی،

-         اگر در طول روز کاری را به انجام نرساندید، قضای آن را شب به جا بیاورید.

-         اگر قرار بود شب مطالعه داشته باشید و موفق نشدید، قضای آن را فردا صبح به جا بیاورید.

-         اگر قرار بود طرحی را ارسال کنید و نفرستادید، قضای آن را همان موقع که یادتان آمد به جا بیاورید.

-         اگر قرار بود به فرزند یا همسرتان مهر و محبت بورزید و فراموش کردید، آن را فردا به جا بیاورید.

-         و.

اما فلسفه این به جا آوردن کارها و وضایع قضا شده چیست؟

خیلی راحت است؛

ذهن و مغز شما نباید احساس کند که می‌تواند کاری را انجام نشده از لیست حافظه‌اش خارج کند.

حتی اگر با کیفیت پایین، نباید چنین اجازه‌ای به مغزتان بدهید.

اگر چنین اجازه‌ای را بدهید، در آن صورت کارتان تمام است؛ مغزتان راهش را یاد گرفته و می‌تواند از این پس، از طریق این نقطه ضعف،‌ مدام به شما شلیک کرده و شما را از پای در بیاورد.

فراموش نکنید که:

بزرگترین دشمن آدمی، نفس آدمی است؛ که همان تعبیر ذهن و خود منفی» را از آن داشته و داریم. به واقع این خود منفی»، نزدیکترین و قوی‌ترین دشمن به شماست که از همه جیک و پیک شما خبر دارد. پس همیشه باید هوشیار بود و نباید بهانه به دستش داد و توسط او غافلگیر شد.


---------------------------------------------------------------------------------------

صدا و آهنگ‌های علیرضا قربانی را خیلی دوست دارم. یک مصاحبه‌ای انجام داده است با سایت موسیقی ما. در این مصاحبه اشاره می‌کند که: 

وقت‌هایی که آهنگی را می‌سازد یا روی یک ملودی کار می‌کند که احساس می‌کند او را تحت تأثیر قرار داده، همان آهنگ و ملودی، بیشتر شنیده و دیده می‌شود؛ به واقع او به این درک رسیده که اگر خودش از یک کار اثر بگیرد، مخاطب هم همین حس را خواهد داشت.

شاید بپرسید که چه ایده مسخره‌ای؛ شما یک عادت و تربیت خاصی دارید و ممکن است که اثرگیری شما، با دیگران فرق داشته باشد.

البته این ادعای شما کاملاً درست است.

اما نکته این‌جاست که علیرضا قربانی این را در حوزه‌ای که دارد کار می‌کند می‌گوید. مخاطبان او هم همه اقشار موسیقی نیستند؛‌ قشر خاصی هستند. در مورد هر کسی نیز این ایده درست است؛ قطعاً به واسطه نوع کار و رویه و مسیری که داشته است، طبیعی است که مخاطبان خاصی هم داشته باشد. پس باز هم طبیعی است که اگر خودش تأثیر بگیرد، این مخاطبان هم به واسطه اشتراک این مسیر و علاقه‌مندی‌ها، اثر بگیرند.

اصل کلام این است که تا نسوزی، نمی‌توانی بسوزانی.

در همه حوزه‌ها هم درست است.

تا وقتی که خود آدم به وجد نیاید و هیجان‌زده نشود، طبیعی است که دیگران را هم نمی‌تواند به وجد و هیجان بیاورد. برای به هیجان آمدن نیز، باید ذهن بازی داشته باشیم؛ یعنی ضمن این‌که نظم خاصی داریم، باید کمی هم ذهن‌مان باز شد تا وقتی که با موارد خاص و عجیب روبه‌رو شدیم و روی ما اثر گذاشتند، بتوانیم روی دیگران نیز اثرگذار ظاهر بشویم.

به واقع، زیاد نباید به همه چیز نگاه از پیش اعلام شده داشته باشیم. این به معنای بی‌نظمی نیست. شما نظم دارید، ولی در انتظار شگفتی‌ها می‌نشینید. لیونل مسی می‌گوید، هیچ ایده‌ای برای کارهایی که با توپ می‌کند ندارد. صرفاً توپ به او می‌رسد و در آن لحظه تصمیم می‌گیرد که چه کار کند؛ یعنی از روی غریزه‌اش تصمیم می‌گیرد. ما نیز گاهی باید چنین باشیم. در حین نظم، امور را به غریزه بسپاریم تا ما را شگفت‌زده کند. 


---------------------------------------------------------------------------------------


دیشب با دختر کوچکم بیرون رفته بودیم. برایش بستنی خریدم. کلی ذوق کرد. وقتی داخل خانه برگشتیم، خانمم گفت بستنی خورده؟ بالاخره لب و لوچه‌اش کثیف شده بود. گفتم بله. گفت حیف نبود؟ گفتم چی؟ گفت این الان شکمش پر شده؛ حیف نبود به جای برنج و مرغ و چیزهای مقوی، بستنی به او دادی؟

دیدم انصافاً حیف است. به ایده جالبی رسیدم که البته قبل‌تر نیز می‌دانستم؛ اما برایم علنی‌تر شد. این‌که زمان و انرژی ما آدم‌ها هم مثل معده آن‌ها، محدود است. بالاخره این زمان و انرژی با یک سری کارها پر خواهد شد یا صرف یک سری از کارهای مشخص خواهد شد. چرا این کارها، بی‌مقدار و کوچک و پست باشد؟

به قول بزرگی، فقط برای کارهای بزرگ عرق بریز؛ برای کارهای کوچک عرق نریز.

وقتی قرار است عرق بریزیم، ‌پدرمان در بیاید، اذیت بشویم، زمان و انرژی نازنین‌مان گرفته بشود، پس چرا این‌ها صرف کارهای بزرگ نشود، هان؟

زمان و انرژی مورد نیاز در همه آدم‌ها یکسان است؛ اما اولویت‌ها و نوع کاری که موفق‌ها و ناموفق‌ها برای صرف شدن همین زمان و انرژی در نظر می‌گیرند، یکسان نیست.

همه تفاوت همین‌جاست.

کمی بلنداندیش و بزرگ‌اندیش و بلندنظر باشید؛ واقعاً حیف نیست؟

 

---------------------------------------------------------------------------------------


همین‌طور داشتم نقل‌قول‌هایی را سرچ می‌کردم که یک‌دفعه به این جمله برخورد کردم:

مردی که پول دارد به هیچ وجه حربف مردی که مأموریت دارد نیست.

از فردی به اسم Doyle Brunson

خیلی خیلی تحت تأثیر این جمله قرار گرفتم. دکتر داک‌ورث در کتاب عزم خود، تحت عنوان هدف از این مأموریت نام می‌برد. بخشی از آدم‌ها برای پول کار می‌کنند. اما بخشی دیگر هدف و مأموریت دارند. به واقع چرایی کارشان را مشخص کرده‌اند. این خیلی نکته مهمی است.

شاید بپرسید این مسخره‌بازی‌ها چیست، مگر می‌شود دنبال پول نبود؟

البته و قطعاً منظور ما این نبوده و نیست. منظور این است که اولویت اصلی، با همان مأموریت و هدف و یک چرای مقدس دست‌کم برای خودمان، داشتن است. بارها اشاره کرده‌ایم که پول خودش، نتیجه مستقیم نیست که بخواهیم روی آن، به صورت مستقیم خیره شویم و تمرکز داشته باشیم.

پول جایی می‌رود که،

-         لیاقت باشد،

-         کیفیت باشد،

-         نوآوری باشد،

-         احترام به مشتری باشد،

-         عملکرد بالا و مناسب باشد،

-         فرصت‌شناسی باشد،

-         و در یک کلام، مأموریتی وجود داشته باشد.

وگرنه همه طالب پول هستند و پول، به طور مستقیم راهی جایی نمی‌شود. نیاز به علت و بهانه دارد. اگر این بهانه و علت را دستش بدهید، حل است.

دیگر خود دانید.


---------------------------------------------------------------------------------------



یک‌بار یکی از همکاران جمله جالبی مطرح کرد درباره ورزش کردن:

من معتقدم اگر یک سال درست و حسابی و سخت ورزش کنی، ده سال نان همین یک سال را خواهی خورد.

از این جمله خیلی خوشم آمد. به نظرم به طرز حیرت‌انگیزی در حوزه موفقیت هم صحیح است. یعنی:

یک سال اگر سرسختانه روی هدف و ایده و مهارت خودت کار کنی، ده سال یا شاید هم پنج سال بتوانی نان آن را بخوری.

البته من پیشنهاد نمی‌کنم که صرفا یک سال سخت تمرین و کار کنید و دیگر همه چیز را رها کنید. اما بدانید که نان این یکسال سال کار سخت را، ده یا پنج سال خواهید خورد. اگر هم مدام عادت کنید که سخت کار کنید، همین‌طور سال‌های بعد، میوه‌های شیرین این درخت‌های تلخ را نوش جان خواهید کرد.

شاید بپرسید که این همیشه سخت کار کردن چه لطفی دارد؟

به شما خواهم گفت که:

-         یک سال اول که سخت کار کنید، پنج سال بعد نانش را خواهید خورد.

-         سال بعد که در حین سخت کار کردن هستید، سال اول پنج سالی است که قرار است نان یک سال قبلی که سخت کار کرده‌اید را بخورید.

-         همین طور که جلو بروید، می‌بینید که درست است دارید سرسختانه کار می‌کنید، اما نکته اصل این‌جاست که، در همان لحظه در حال نوش جان کردن میوه‌های شیرین موفقیت‌های گذشته هم هستید. پس همچین زندگی سختی هم نخواهید داشت.

نکته را گرفتید؟

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست.


---------------------------------------------------------------------------------------



انتشارات نسل نواندیش شعار جالبی دارد:

مهم نیست که خرید یک کتاب چقدر برایت گران تمام می‌شود؛

مهم این است که عدم خرید آن، چقدر در زندگی‌ات گران و برای زندگی‌ات گران تمام خواهد شد.

این جمله را خیلی دوست دارم. در اصل برای یکی از بزرگان است. این‌که وقتی ما جلو می‌رویم، مطالعه و دانش اگر نداشته باشیم، چیزهای بیشتری را از دست خواهیم داد. اما افراد سطحی و معمولی، مدام به آن پولی که باید بابت کتاب پرداخت کنند، فکر می‌کنند. درست مثل این می‌ماند که به پولی که باید خرید خوراک برای زنده ماندن باید خرج کنیم، فکر کنیم. خب آدم حسابی، اگر این پول را خرج نکنی که اساساً می‌میری.

به نظرم این شعار انتشارات نسل نواندیش را، بتوان این‌جوری هم دست‌کاری کرد:

مهم نیست که موفق شدن چقدر برایت گران تمام خواهد شد؛

مهم این است که موفق نشدن، چقدر برای زندگی‌ات گران تمام خواهد شد.

یا این‌جوری:

مهم نیست سختکوشی چقدر برایت گران تمام می‌شود؛

مهم این است که عدم سختکوشی چقدر در زندگی‌ات گران تمام خواهد شد.

خیلی با این جمله‌ها حال می‌کنم.

در مورد جمله اول که تغییر داده‌ام، البته انگلیسی‌ها یک پژوهش انجام داده‌اند که نشان می‌دهد در کل فقر، خیلی گران تمام می‌شود و افراد فقیر، هزینه‌های روانی و روحی و حتی جسمی بیشتری در زندگی پرداخت می‌کنند.

البته این انتشارات یک شعار معروف دیگر هم دارد:

نان خواندنت را بخور.

خیلی خیلی خیلی با این جمله حال می‌کنم.

آدم به واقع نباید نان ارتباط و پارتی و پول و پدر و مادر پولدار و شانسش را بخورد؛

فقط باید نان خواندنش را بخورد؛ نان کتاب خواندنش را.


---------------------------------------------------------------------------------------



وقتی که شرایط خیلی سخت می‌شود، شما با یک پارادوکس و تضاد عجیبی روبه رو می‌شوید؛

-         از یک طرف باید خیلی سرسخت باشید؛ همچون الماس؛

-         از یک طرف دیگر خیلی باید منعطف باشید؛ مانند یک گیاه کوچولو با ساقه‌ای نرم که در مقابل کوچکترین نسیم، سر خم می‌کند.

خب، این تضاد چطور باید حل بشود؟

این جور تضادها، به نسبت موقعیت‌ها و رویکردها پیش می‌آیند.

سئوال اصلی این‌جاست که،

-         کجا باید انعطاف داشته باشیم،

-         کجا باید سرسخت باشیم؛

-         اگر در جایی که باید انعطاف داشته باشیم،‌ سرسخت باشیم چه می‌شود و برعکس؟

اگر فلسفه این تضادها و موقعیت‌های اساسی و اصلی به درستی درک نشوند، درست جایی که باید انعطاف داشته باشید، سرسخت خواهید بود.

مثال:

شما باید در مقابل همسر و فرزند خود انعطاف داشته باشید. اما در محل کار و بیزینس خود باید سرسخت باشید؛ چون بازار با کسی شوخی ندارد. پس در این‌جا، موقعیت و مکان، به نوعی تعیین کننده انعطاف و سرسختی شماست. البته این وضعیت مطلق هم نیست و گاهی پیش می‌آید که در خانواده هم باید سرسخت باشید؛ اما به طور معمول این چیزی که گفتیم درست است.

از سوی دیگر، نقش‌هایی که دارید در زندگی ایفا می‌کنید هم در این موضوع اثرگذار است. در مقام یک پدر، باید انعطاف بیشتری داشته باشید و فقط در جاهای خاصی سرسختی نشان بدهید. اما همان پدر، در مقام یک مأمور پلیس، باید سرسختی زیادی از خودش نشان بدهد.

اما موضوع انعطاف و سررسختی در هنگامه مشکلات سخت، مثل همین روزهایی که زندگی بسیار دشوار شده، چیست؟

من یکی که فکر می‌کنم چنین است:

ببینید دژ اصلی شما کجاست؛ مثل شهرهای قدیمی. ببینید آخرین دژ و قلعه و مقاومت‌گاه شما کجاست. نسبت به آن سرسخت و مقاوم باشید و غیرمنعطف.

اما غیر از آن، می‌توانید انعطاف زیادی داشته باشید تا شرایط مساعد بشود.

مثال:

شما یک فروشنده هستید. آخرین دژ شما، میزان فروش شماست. در میزان فروش نباید سرسختی داشته باشید و هرطور شده باید آن را بالا نگه دارید. چون اگر پایین باشد، قلعه شما فتح شده و اخراج خواهید شد. اما در سایر موارد، مثل خدمات پس از فروش و پاسخگویی به همکاران و . می‌توانید انعطاف داشته و حتی از خیر آن‌ها بگذرید یا حتی آن‌ها را تفویض کرده و به دیگران واگذار کنید؛ یا به دیگران.

 


---------------------------------------------------------------------------------------



این را در بیشتر نوشته‌ها اشاره کرده‌ام. این درس را از آرنولد یاد گرفته‌ام. او می‌گوید که در زمانه‌ای که بدنسازی کار می‌کردم، به شدت عاشق رنج و درد و سوزش ناشی از وزنه‌های سنگین بودم. اصلاً احساس می‌کردم که در بهشت هستم. دیگران تصور می‌کردند که من یک دیوانه‌ام؛ یک دیوانه عاشق رنج. اما من دیوانه نبودم. من دلیل خاصی برای این قضیه داشتم. من به شدت طالب رشد و توسعه بودم. می‌دانستم که بدن آدمی در هجده سالگی به رشد نسبتاً نهایی خودش رسیده و بعد از آن رشد قابل توجهی نخواهد داشت. بنابراین اگر قرار بود وزنه‌ای بیشتر از حد و توانم بزنم، بدنم طاقت آن را نداشت. باید چه کار می‌کرد؟ باید خودش را قوی‌تر می‌کرد و این کار از طریق همان سوزش و درد و کوفتگی و . ایجاد می‌شد. پس به این ترتیب، درد و سوزش ناشی از تمرین، برای من به مفهوم پیشرفت بود؛ به معنای رشد بدنم. و من این را می‌خواستم. من اگر این درد برای رشد باشد عاشقش هستم؛ اما اگر قرار باشد یک سوزن هم به انگشتم بزنم بدون هیچ دلیلی،‌ قطعاً این‌قدر دیوانه نیستم که دردش را بی‌جهت تحمل کنم. من جهت و هدف دارم.

می‌بینید؟ وقتی نگاه و نگرش و ادراک شما به درد و رنج تغییر می‌کند، در این صورت حتی ممکن است عاشق آن بشوید.

به قول حضرت حافظ،‌

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

به هر حال هر کسی کعبه مقصودی دارد که در مسیر رسیدن به آن، خار و مغیلان برایش گل و نسرین می‌شود.

گاهی می‌شود به دردها و رنج‌ها چنین نگاهی داشت.

نه؟


---------------------------------------------------------------------------------------



وقتی که لیونل مسی در اوج بود، یک‌بار یکی از هم‌تیمی‌هایش برگشت و گفت، مسی در واقع همه هدف‌های خودش را پودر کرده است.

یادم هست که آن موقع این جمله را نوشتم توی دفترچه‌ام. وقتی شما قرار است چیزی را پودر کنید،‌ نیاز به تمرکز و دقت و قدرت و جهش بالایی دارید. این کار با یک ضربه معمولی اتفاق نخواهد افتاد. درست است یا نه؟

از نگاه من پودر کردن هدف‌ها، به معنای شدت و حدت و تمرکز بالا داشتن است. یعنی با تمام انرژی و توان خودتان، سعی می‌کنید نه تنها به هدف‌تان برسید؛ بلکه حتی آن را پودر کرده و چیزی از آن باقی نگذارید.

بیشتر ما هدف‌هایی در نظر می‌گیریم. اما جوری به سمت این هدف‌ها حرکت می‌کنیم که انگار ما را دارند به زور وادار به حرکت می‌کنند؛ خسته، با زحمت و کمی دلخورانه. البته من نمی‌گویم که همه چیز اشتیاقی است. اما شما باید ادای آدم‌های مشتاق را در بیاورید؛ دست‌کم.

بیشتر ما لیست کارهای روزانه‌ای داریم که با زحمت سعی می‌کنیم آن را به پایان و انتهایش برسانیم. از شیوه پودر کردن هم در این مورد می‌شود استفاده کرد. یعنی با شدت و حد و قدرت و تمرکز بالا وارد عمل بشوید. یعنی به گونه‌ای وارد عمل بشوید که عملاً نه تنها لیست کارهای شما انجام بشود، بلکه چیزی و اثری از کارهای شما نمانده و ریز ریز بشوند. یعنی با این حد از اشتیاق و قدرت باید جلو بروید.

راستی، کجاهای زندگی‌تان این‌گونه وارد عمل شده‌اید و کارها، هدف‌ها، لیست‌ها، پروژه‌ها و . را پودر کرده‌اید؟ احتمالاً این جور مواقع، موفق‌ترین مواقع زندگی شما هم بوده است.

 

 ---------------------------------------------------------------------------------------




دارن هاردی، فعال حوزه موفقیت، میلیونر خودساخته و البته نویسنده کتاب اثر مرکب» یک جمله خیلی جالب دارد که آن را ذیل واقعیت‌های زندگی تقسیم‌بندی می‌کند.

او می‌گوید که:

هرآنچه تحمل کنی، همان‌را در زندگی‌ات به طول دنباله‌دار خواهی داشت. مثلاً اگر مزد کم در برابر کار زیاد را تحمل کنی، همین را به طور مستمر در زندگی‌ات تجربه خواهی کرد.

جمله و گزاره بسیار خوبی است. خیلی از آن لذت می‌برم. بسیاری از ما، درگیر یک زندگی سطحی و معمولی هستیم. چرا؟ چون خودمان را عادت داده‌ایم به تحمل شرایط سخت و شرایط معمولی. من در مورد خودم که این‌طوری فکر می‌کنم. همیشه با حق‌التحریرهای پایین راضی بوده‌ام؛ همیشه با شرایط غیرعادلانه راضی بوده‌ام. این را برای خودم توجیه می‌کردم که بله، بالاخره بیکار که نمی‌شود ماند؛ باید کار کرد، ولو با درآمد کم.

در این‌جا دو نکته هست که نباید فراموش کرد:

-         راضی نبودن در این‌جا، ارتباطی با قانع بودن ندارد. قانع بودن، به حوزه مصرف‌گرایی شما ربط دارد. عدم تحمل شرایط غیرعادلانه، به حوزه حق‌محوری و پیشرفت فردی شما و رسیدن به یک زندگی عالی ربط دارد.

-         البته این بدان مفهوم نیست که کار و زندگی‌تان را یک‌دفعه رها کنید. باید این مسیر را کم‌کم طی کنید. چرا که ما در شرایط سختی هستیم و این قابل درک است. اما نباید در این شرایط غیرعادلانه تحمل شرایط غیرعادلانه باقی بمانید. کم‌کم باید پیاده شوید از این قطار؛ نه این‌که خودتان را یک‌دفعه بیندازید پایین. زخمی می‌شوید.

خب،‌

شما در حال تحمل چه شرایط غیرعادلانه‌ای هستید؟

-         آیا مدام درآمدهای پایین را تحمل می‌کنید؟

-         آیا مدام کارمند بودن و زیردست بودن را تحمل می‌کنید؟

-         آیا مدام دارید توهین دیگران به خودتان را تحمل می‌کنید؟

-         آیا مدام در حال تحمل بی‌نظمی و بی‌احترامی همکاران هستید؟

-         آیا.

کم‌کم وقت آن است که این تحمل‌ها را کنار گذاشته و شرایط را عوض کنید. چون تا وقتی که تحمل کنید، این رویه استمرار خواهد داشت و به جای جدیدی نخواهید رسید. چون برای رسیدن به چیزهایی که قبلاً نداشته‌اید و هدف‌هایی که قبلاً وجود نداشته، باید کارهای جدیدی بکنید که قبلاً نکرده‌اید و آدم جدیدی بشوید که قبلاً نبوده‌اید. این رویه، با تحمل شرایط سخت و غیرعادلانه، ارتباطی ندارد. 

این نگاه و نظریه البته جنبه برعکس هم دارد. اگر کار سخت را برای رسیدن به هدف‌تان تحمل کنید، اگر شرایط سخت را برای رسیدن به جایگاهی جدید تحمل کنید، در این صورت این رویه‌ها در زندگی‌تان تداوم خواهد داشت. اگر به شروع کردن کار قبل از طلوع آفتاب عادت کرده و آن را تحمل کنید، این رویه تداوم داشته و نتایج درست و خوب آن نیز تداوم خواهد داشت.

خلاصه این‌که اختبار با خودتان است.

---------------------------------------------------------------------------------------



هنری فورد را که می‌شناسید؟ همان غول آمریکایی که توانست برند و خودروهای فورد را راه بیندازد و در زمانه خودش، یک حرکت و پدیده جدید در حوزه صنعت و خودروسازی ایجاد کرد. کلاً آدم خیلی جالبی بود.

هنری فورد جمله‌ای دارد با این شرح که:

-         شما نمی‌توانید با کاری که قرار است انجام بدهید صاحب شهرت و اعتبار بشوید.

جمله جالبی است که چند ورژن از آن را از افراد دیگر نیز شنیده‌ام.

به نظرم می‌رسد که این جمله را، این‌جوری هم می‌شود عوض کرده و بازنویسی کرد:

-         ما صرفاً با درس‌هایی که قرار است بخوانیم، فوق لیسانس و  دکترا و مدرک بالای تحصیلی نخواهیم گرفت.

-         ما صرفاً با ایده‌هایی که قرار است اجرا کنیم، کارآفرین نخواهیم شد.

-         ما با محبت‌هایی که قرار است صرفاً‌ به همسرمان داشته باشیم، قرار نیست یک همسر عالی بشویم.

-         ما با انضباطی که صرفاً قرار است اجرایی کنیم، نمی‌توانیم به فردی با اراده تبدیل شویم.

-         ما با توپ‌هایی که قرار است صرفاً شوت کنیم، قرار نیست گل بزنیم.

-         ما با پس‌اندازهایی که صرفاً‌ قرار است انجام بدهیم، نمی‌توانیم سرمایه‌ای کسب کرده و به سرمایه‌گذاری بپردازیم.

-         ما با مهارت‌هایی که صرفاً قرار است یاد بگیریم، قرار نیست به یک متخصص تبدیل شویم.

-         ما با هدف‌هایی که صرفاً قرار است تعقیب کنیم، نمی‌توانیم به هدف‌هایی که در زندگی مدنظر داریم برسیم.

-         ما با زندگی‌ای که صرفاً قرار است زندگی کنیم، قرار نیست یک زندگی شاد و سرشار داشته باشیم.

-         ما با انسانیتی که صرفاً قرار است داشته باشیم، نمی‌توانیم به مقام انسانیت برسیم.

-         کلاً ما با صرفاً قرار است انجام بشود» نمی‌توانیم به قله‌هایی که حاصل انجام سریع و دقیق کارهای اولویت‌دار» هستند، نمی‌توانیم صعود برسیم.

چرا؟

چون که راه این دو قله، جدا از هم است؛ داریم اشتباه می‌رویم.

بی‌زحمت یک لیست از صرفاً قرار است انجام دهیم‌»های خود تهیه کنیم؛ ببینیم چقدر زندگی‌مان را به انقیاد و سیطره خود درآورده‌اند.

یک لیست هم از مواردی که بدون فوت وقت،‌ با سرعت و دقت و توجه به اولویت‌های بالا، انجام داده‌ایم» تهیه کنیم.

ببینیم فاصله چقدر است و در چنبره کدام یک هستیم.

 

---------------------------------------------------------------------------------------



تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پایگاه کاشف: وبلاگ تخصصی امنیت سیستان و بلوچستان وقت سفارت آمریکا|درارمنستان سالم زیبا باغ وحش های ایران و اشنایی با گونه های جانوری مختلف آنه شرلی کانال VIP سیگنال خریدوفروش سهام در بورس تماشای آنلاین فیلم و سریال ایرانی ایلیا | قیمت کفسابی | هزینه کفسابی | کفسابی | ترمیم سنگ و نگهداری سنگ مدرسه شاد سرزمین برنامه ها